گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل هفدهم
.X- پزشکی


نیازمندیهای پزشکی نیرومندترین محرک دانش زیستشناسی بودند. گیاهشناسی زمان پیش از ری در خدمت داروسازی بود. تندرستی غایت خوبیها بود و مردان و زنان و کودکان آن را از دعا، ستاره، شاهان، قورباغه و دانش طلب میکردند. اوبری میگوید یکی از پزشکان پیش از آنکه نسخه بنویسد، “برای دعا خواندن به پستویش میرفت”، به طوری که سرانجام “زانوهایش از فرط دعا خواندن پینه بستند.” علم احکام نجوم هنوز هم در پزشکی دخالت داشت; جراحی که در خدمت لویی چهاردهم بود توصیه کرده بود که در هفته اول و آخر ماه از شاه خون بگیرند، “زیرا در این اوقات اخلاط چهارگانه در مرکز بدن جمع میشوند.” دفو میگفت که با پولی که مردم به پزشکان زبانباز و شیاد پرداختهاند میتوانستند قروض ملی را تادیه کنند.
فلمستد، رئیس رصدخانه گرینیچ، فرسنگها راه میپیمود تا والنتین گریتریکس پشتش را بمالد; این پزشک شیاد و معروف میگفت خنازیر را به همین سادگی میتواند مداوا کند. شاید فلمستد هم یکی از صدهزار نفری بوده که چارلز دوم آنها را برای بهبود خنازیر شان لمس کرده است. این پادشاه خوش مشرب تنها در سال 1682 هشت هزار و پانصد مریض را با دست لمس کرد و در 1684 فشار بیماران آن قدر زیاد بود که شش نفر از آنان زیر دست و پا از بین رفتند. ویلیام سوم از این کار خودداری میکرد و هنگامی که جمعیت زیادی دور قصرش اجتماع کرده بودند، گفت: “این یک موهومپرستی احمقانه است، به این بیچارگان مبلغی پول بدهید و روانه شان کنید.” یک بار دیگر بسیار اصرار کردند و سرانجام حاضر شد دستش را روی بدن یک بیمار بگذارد، ولی گفته بود: “خداوند به تو شفا و شعور بدهد.” مردم او را متهم به بیدینی کردند. نارسایی بهداشت فردی و عمومی با آمادگی عود بیماریها همکاری میکرد، فحشا بیماری سیفلیس را در شهرها و اردوگاه ها شایع میکرد.
با در نظر گرفتن این لطیفه مادام دو سوینیه در مییابیم که این بیماری در بین هنرپیشگان زن و مرد شیوع فراوان داشته است: “مردی هنرپیشه، با وجود ابتلا به این بیماری، میخواسته است همسر اختیار کند. دوستی به وی میگوید: اوهوی! بهتر نیست باز هم صبر کنی تا بیماریت کاملا برطرف شود تو همه ما را بدبخت خواهی کرد.” ژنرال فرانسوی، به نام واندوم، بدون بینی، که قربانی باکتری سپیروکت،1 شده بود، در دربار حضور یافت سرطان هم در راه بود; مادام دو موتویل از سرطان پستان صحبت میکند از بیماری تب زرد نخستین بار در سال 1694 نام برده میشود. آبله مخصوصا در انگلستان بسیار شایع بود; درمانی نیز برای آن پیدا نشده بود; ملکه مری و پسر مارلبره از بیماری آبله مردند. امراض مسری، مخصوصا مالاریا، در همه کشورها وجود داشت; بنا به

1. یک نوع باکتری که عامل بیماری سیفیلیس است.-م.

گزارش تامس ویلیس، انگلستان در سال 1657 به صورت بیمارستان مبتلایان به مالاریا درآمده بود. طاعون در سال 1665 لندن را به نابودی کشاند، در 1679 یکصد هزار نفر را در وین، و در سال 1681 هشتادوسه هزار نفر را در پراگ نابود کرد. بیماریهای حرفهای نیز با تکامل و گسترش صنعت رو به افزایش رفتند: برناردینو راماتتسینی، استاد پزشکی پادوا، در سال 1700 در رساله کلاسیک خود به نام امراض حرفهای، از مواد شیمیایی درون رنگها که به نقاشان صدمه میزنند، از آنتیموان که به کارگران سازنده شیشه های رنگین زیان میرساند، از صدمهای که از سل به بناها و کارگران معدن میرسد، از سر گیجه کوزهگران، از درد چشم کارگران چاپخانه، و از جیوهای که موجب آزار پزشکان میشود نام برده است.
علم پزشکی در میان جهالت و فقر آهسته گام برمی داشت. پولپرستی این حرفه را از پیشرفت باز میداشت; بعضی از پزشکان، که به کشف درمانهایی توفیق یافته بودند، از افشای روش درمان خود به دیگران امتناع میورزیدند. اعضای پزشکی انجمن سلطنتی از این آز بدور بودند و اکتشافات خود را با شوق و ذوق در اختیار همقطارانشان قرار میدادند. در این عصر، مدارس پزشکی خوبی به هدایت مدارس پزشکی لیدن، بولونیا، و مونپلیه تاسیس شده بودند; در اروپای باختری معمولا داشتن دانشنامه از یک موسسه علمی رسمی لازمه طبابت قانونی بود. آموزگاران در دو مکتب به معالجاتشان ادامه میدادند. بورلی از روش درمانی “پزشکی فیزیکی” جانبداری میکرد و معتقد بود که با بیماریها باید به عنوان اختلالهای مکانیسم بدن مبارزه کرد.
سیلویوس، با توسعه استدلالهای پاراسلسوس و هلمونت، از شیوه “پزشکی شیمیایی”، و از استفاده از داروها برای مداوای اختلالهای “اخلاط” طرفداری میکرد; وی میپنداشت که اختلالها غالبا از اسیدی شدن زیاد ناشی میشوند. کشف جدید علل بیماریهای خاص از نظریه های کلی دیگر باثمرتر بود; از این رو سیلویوس نخست برآمدگیهای داخل ریه را معلوم کرد و این زواید بیمار گونه را به سل مربوط دانست. یکی از کشفیات بنیادی این عصر، کار آن ریاضیدان، فیزیکدان، شرقشناس، موسیقیدان، و پزشک بزرگ اهل فولدا، یعنی آتانازیوس کیرشر یسوعی، بود که محتملا نخستین فردی است که در تحقیقات بیماریها از میکروسکوپ استفاده به عمل آورده است. وی با کمک میکروسکوپ دریافت که در خون قربانیان طاعون “کرمهای” بیشماری وجود دارند که از فرط ریزی با چشم غیرمسلح دیده نمیشوند. وی در مواد فاسد موجودات بسیار ریز مشابهی مشاهده کرد و فساد و گندیدگی و بسیاری از امراض را به فعالیت آنها نسبت داد.
اکتشافاتش را در تحقیقات درباره طاعون (رم 1658) تشریح کرد و برای نخستین بار آنچه را که فراکاستورو در 1546 فقط حدس زده بود صریحا بیان داشت این نظریه حاکی از این بود که انتقال موجودات زیانآور از شخصی یا حیوانی به شخص یا حیوانی دیگر موجب سرایت مرض به دیگری میشود.
معالجات طبی لنگان لنگان پشت سر تحقیقات پزشکی راه میرفت، زیرا آنان که در

امور تحقیقاتی برتری داشتند میخواستند از آنان که طبابت میکردند و دانش کامل در این زمینه نداشتند متمایز باشند. هنوز بعضی از روشهای قرون وسطایی در مداوا تجویز میشدند. اوبری از یک موفقیت نابهنگام نام میبرد: “زنی ... .. میکوشید شوهرش را(که به بیماری استسقا دچار بوده است) با جوشاندن قورباغه در شوربایش مسموم کند، ولی موجب مداوای بیماریش میشود و این فرصتی بود برای کشف داروی آن بیماری.” در نیمه دوم قرن هفدهم، چند داروی جدید به اسامی داروهای دیگر اضافه شدند: اپیکا، کاسکارا و غیره ... .پزشکان هلندی عوامل مطلوبی برای بازرگانی هلند بودند، چه چای را تقریبا داروی همه دردها میدانستند و آن را تجویز میکردند.
دو نفر هلندی از آموزگاران بزرگ پزشکی این قرن به شمار میآیند: سیلویوس و بورهاوه که هر دو در لیدن میزیستند. هرمان بورهاوه شیمی، فیزیک، و گیاهشناسی تدریس میکرد و شاگردان بسیاری از شمال اروپا به محضرش روی میآوردند; او مقام پزشکی بالینی را با بردن شاگردانش بر بالین بیماران بالا برد و، با مشاهده مستقیم و درمان خاص هر مورد انفرادی; به آنان تعلیم میداد. آثار وی به اکثر زبانهای اروپایی، حتی به زبان ترکی، ترجمه شدهاند و شهرتش به چین نیز رسید. در انگلستان تامس سیدنم از چهره های درخشان پزشکی بالینی به شمار میآید. پس از دوبار اقامت در آکسفرد، که خدمت در ارتش بینشان جدایی انداخته بود، در لندن به طبابت مردم پرداخت. با اطلاعات نظری ناقص، ولی با تجربهاندوزی زیاد، به فلسفه بیماریها آگاهی یافت و آن را بدین نحو توصیف کرد: “تلاش طبیعت، که با همه نیرو میکوشد تا، با از بین بردن ماده و مایه بیمار گونه، تندرستی را به بیمار باز گرداند.” ولی علایم “اصلی” را آنهایی میدانست که از مواد خارجی به وجود میآیند، و “عارضی” را آنهایی که از مقاومت بدن در برابر آنها حاصل میشوند; بنابراین، تب بیماری نیست، بلکه تدبیری است که عضو برای دفاع برمی گزیند. کار پزشک این است که به یاری این دفاع بپردازد. در نتیجه سیدنم بقراط را ستود، زیرا “پدر پزشکی”
از هنر چیزی نخواسته بود، مگر اینکه به طبیعت در زمان ناتوانی یاری دهد، و هرگاه تلاشهایش بیش از حد شدت یافتند، مواظب آن باشد ... زیرا این مشاهدهکننده بصیر دریافت که تنها طبیعت میتواند بیماری را برطرف کند، و، به یاری چند داروی ساده، شفا ببخشد، و بعضی اوقات حتی بدون دارو.
امتیاز سیدنم در این است که تشخیص داد هر بیماری عمده شکلهای مختلفی دارد; هر موردی را با گزارشهای بالینی مورد مطالعه قرار داد تا بتواند بیماری مورد نظر را تشخیص دهد; و مداوا را با دگرگونی خاص بیماری مطابقت داد. در نتیجه، مخملک را از سرخک جدا کرد و اسم کنونیش را بر آن گذاشت. وی در رشته پزشکی به “بقراط انگلستان” مشهور بود، زیرا تئوری



<399.jpg>
هنرمندی ناشناس: تامس سیدنم. کالج سلطنتی پزشکان، لندن (آرشیو بتمان)



را تابع مشاهده، نظریات کلی را تابع موارد جزئی، و دارو را تابع معالجات طبیعی قرار داد. کتاب فرایند کامل وی تا یک قرن مورد استفاده پزشکان معالج انگلیسی بود. جراحی نیز میکوشید تا به عنوان یک دانش آبرومند به رسمیت شناخته شود. بزرگترین نمایندگان آن از هر دو سوی در معرض فشار کینهتوزی پزشکان و حسادت دلاکها (که هنوز هم بعضی از عملیات جراحی کوچک، از جمله دندانپزشکی، را انجام میدادند) قرار داشتند. گی پاتن، رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه پاریس، از جراحان به خاطر اینکه خود را به لباس و رفتار پزشکان میآراستند متنفر بود و همه جراحان را “نژاد خودنمایان گزافگوی شریری که سبیل میگذارند و تیغ جولان میدهند” نامید. اما در 1686 جراحی به نام فلیکس فیستول لویی چهاردهم را پیروزمندانه عمل کرد; شاه چنان مسرور شده بود که 15,000 لویی طلا، یک ملک روستایی، و لقب اشرافی به فلیکس بخشید. این بزرگداشت موجب بالا رفتن ارج جراحان در فرانسه شد.
جراحی را در 1699رسما جزو تحصیلات آزادگان قلمداد کردند، و نمایندگان آن در اجتماع فرانسه به مقامات بزرگی رسیدند. ولتر جراحی را “سودمندترین هنرها” توصیف نمود; “هنری که فرانسویان در آن سرآمد ملتهای دیگر هستند.” اما در این دوره، جراحی در انگلستان به دو افتخار نایل آمد: در 1662 جی.دی. میجر نخستین تزریق وریدی را در انسان انجام داد، و ریچارد لوور در 1665-1667 توانست خون یک حیوان را از رگ گرفته و به بدن حیوانی دیگر منتقل کند; پیپس در یادداشتهای خود از عمل اخیر یاد کرده است. از روی آن یادداشت خصوصی چنین استنباط میکنیم. که عمل جراحی معمولا با داروی بیهوشی ضعیف، یا بدون آن، انجام میگرفته است.
موقعی که پیپس به علت سنگ مثانه تحت عمل جراحی قرار گرفت، از کلوروفورم یا داروی ضد عفونی استفاده نکردند، بلکه فقط “جرعهای داروی مسکن” به وی خوراندند.
هجو پزشک مثل همه ادوار رایج بود. مردم از حقالزحمه وی، از لبادهاش، از کلاهگیسش، از کلاه مخروطیش، از قلمبهگوییهایش، و بعضی اوقات از اشتباهات مرگآورش متنفر بود.بویل میگفت که بسیاری از مردم از پزشک بیش از بیماری میهراسند. کاریکاتورهایی که مولیر از این حرفه بزرگ به دست میدهد نمایانگر کسی است که هرچند با خوشخلقی پزشکان را دست میاندازد، ولی میکوشد با پزشک معالجش روابط حسنهای داشته باشد. با وجود پرتاب این همه تیرهای جفا، معلوم شد که علم پزشکی در قرن هفدهم در کالبدشناسی، فیزیولوژی و شیمی به صدها اکتشاف دست یافته بود; مبادله جهانی دانش پزشکی افزایش مییافت; آموزگاران محصلان خود را به همه نقاط اروپای باختری میفرستادند; جراحی شیوه ها و وضع خود را بهبود میبخشید; متخصصان دانش و تجربه بیشتری میاندوختند، و اقدامات بسیاری برای توسعه و بهبود بهداشت عمومی به عمل میآمدند. شهرداریها قانون بهداشتی وضع کردند. در 1656، که طاعون در رم شیوع یافت، عالیجناب گاستالدی، نماینده بهداشتی پاپ، تمیز کردن خیابانها

و فاضلابها، بازرسی دایمی آبروها، گندزدایی پوشاک مردم، و گواهی صحت مزاج را برای کلیه کسانی که از خارج به شهر میآمدند اجباری کرد. مردم با افزودنی ثروتشان خانه ها را طوری ساختند که از ورود موشها به خانه جلوگیری شود، و بدین ترتیب از خط شیوع طاعون کاستند. با وسیله آبرسانی بهتر نخستین نیازمندی تمدن بدنها را تمیز نگاه داشتند. هرچه میگذشت، امکان تمدن جسمانی برای مردم بیشتر میشد.